بعد سوبا یه نیگا میکرد به توپ، یه نیگا به خورشید
بعد نعرهای میزد که انگار دارن تخمش رو میکشن
بعد پا شو مث ژیمناستا میبرد بالا تا شوت کنه
بعد توپ ِ بدبخت رو بگو
هی کج و کوله میشد، هی میرفت اینور هی میاومد اونور، بعضی وختا میرفت بالا، گاهیوختا میاومد پایین، بیضی میشد، گرد میشد، مثلث متساویالساقین میشد
بعد دروازه بان پاشو میزد به تیر و میپرید اونور و میگفت نمیزارم، در حالی که یه چشش هویدا نبود
و سوبا با پایی بلورین روی هوا میگفت برو
و دهنهای هر دوشون
چه دهنهای قشنگ و گشادی
بهبه.
No comments:
Post a Comment