مسیح رو به حواریون ِ خود کرد و گفت : " یکی از شما امشب به من خیانت میکنید. " یهودای اسخریوطی (که همو مسیح را به گا داد) نه گذاشت و نه برداشت پرسید: " یعنی چه؟ این امکان ندارد. " و مسیح بدو گفت: " مادر ق/حبه خفه شو. " مادر ق/حبه کمی خفه شد. بعد مسیح آمد ادامهی حرفش را بگوید اما یهودا خود را میزد و میگریست که: "سرورم! مسیحا! آخر کدامین از میان ِ ما این گه را خواهد خورد؟ " مسیح بهش گفت: یهودا،لطفاً صدا نکن، چون در غیر اینصورت به جان ِ مادرم میآم جرت میدمها، دِهَه. وقت نداریم، نور رفت، صدا، دوربین، حرکت " بعد افزود: " بعد از اینکه مرا گرفتند، زندانی میشوم و بعد مرا بر صلیبی... " اما ناگهان یهودا فریاد بر آورد: " آآآآآآآه... ای روزگار ِ بد سرشت آآآآاآه.... " که مسیح جام شراب را برداشت و پرت کرد خورد به کلهی یهودا.
No comments:
Post a Comment