Tuesday, October 2, 2012

عیب نداره

ایستاده بودم توی ایستگاه تاکسی، اولین نفر بودم توی صف، توی صف تاکسی استثنائاً دوم بودن بهتر است چون معمولاً هر کس از راه می‌رسد از نفر اول سوال می‌کند که آیا این خطی ِ ونک است و نه از نفر دوم. صف آدم‌هایی که می‌خواستند به نوبنیاد بروند کم‌کم طولانی و پیچیده شد. کم کم چند نفر هم شروع کردند به ساعت‌های خود نگاه کردن. تاکسی‌های بقیه‌ی مقاصد کار می‌کردند. یک نفر چند نوبت عقب‌تر از من ایستاده بود که خیلی عجله داشت و بعضی وقت‌ها فریک می‌زد که تاکسی خط کناری گفته ونک، اصلاً به اینکه نفر ِ مثلاً نهم است توجه نداشت به سمت هر ماشینی که مشکوک بود می‌دوید و مدام هم می‌گفت ا دیر شد. دوست داشتم دو تا شترق بخوابانم توی گوشش و بگویم آرام باشد و این وضع برای همه‌ی ما است. اما من که مصلح اجتماعی نیستم. آخرش یک راننده از خط کناری آمد گفت ونک از ابتدای صف تشریف ببره تو این ون بشینه، اما کسی برای ابتدای صف صبر  نکرد و صف از همان وسط شکست و اگر از بالا می‌دیدی مثل خطی بود که ذراتش از هم متلاشی می‌شوند و هر کدام از نقطه‌ها بنابه قضیه‌ی حمار توی مغزش صاف‌ترین مسیر را برای رفتن به نقطه‌ی B استفاده می‌کند.  من که جا و وا مانده بودم، مثل بازیکن راگبی از این طرف دویدم و یک مسیر نیم‌دایره شکل را طی کردم تا به در رسیدم، نصف ون پر شده بود، ولی باز هم برای من جا بود رفتم نشستم ردیف آخر. دختری که توی صف موهای قرمز داشت و بیرون صف هم موهای قرمز داشت و توی ون هم موهای قرمز داشت افتاد جلوم و هر دو پسری که این دختر را خیلی نگاه می‌کردند کنارم نشستند. این شانس را داشتند که باز هم به او نگاه کنند، این بار از زاویه‌ای متفاوت. دختر گوشش را انداخته بود بیرون. که شاید هوا بخورد. بغل دستی‌م فضای زیادی را می‌گرفت، چند بار مجبور شدم خودم را تکان دهم و قوز نکنم که شانه‌هایم را برای گریه کردن دوست داری، به بیشترین میزان عرض اشغالی‌شان برسند تا خودش را جمع کند. و بعدش پاییز هم بود، یعنی هنوز هم هست، و آفتاب هم بود. آفتاب در بهار شادابی می‌آورد چون دیگر همه از شنیدن اسم برف و یخ تگری می‌زنند-الکی-  و در تابستان اگر نباشد انگار تابستانش مورد دارد-حالا-، در زمستان روزهای آفتابی متنوع و مطبوعند. اما در پاییز، آفتاب فقط می‌گاید. یک فیلتر زردی می‌اندازد روی تصاویر. اصلاً تفاوتش در همین آفتاب است. برای همین این فصل را دوست ندارم. چون که حالم گرفته می‌شود یاد چیزهایی که نمی‌خواهم بی‌افتم می‌افتم.
وقتی رسیدیم به بغل دستی ِ درست‌نشانم گفتم چقدره کرایه‌ش؟ و او گفت نهصد تومن.

1 comment:

  1. deltangam,birabte khodam midunam, ama chikar konam, deltangam azin buye paizie neveshtat, chon mano ham yade chizai andakht ke nemikhastam yadesh bioftam, cheghad khub minvisi..

    ReplyDelete