Sunday, July 24, 2011

خاطرات روزانه‌ی نرگدا خان

آمد گفت فال می‌خری؟ گفتم اون بنز ِ جلویی، این پرادوی ِ بغلی رو ول کردی اومدی سراغ من؟ آخه تو عقل تو کله‌ت نیست؟ از ماشین دور شد. سرم را بردم بیرون گفتم، من پول دارم؟ من قیافه‌م شبیه آدم‌های پول داره؟ تو چه جور کاسبی هستی؟ گفت برو تو. گفتم نمی‌رم. به توچه که من چه‌کار می‌کنم؟ کیمی تو؟ مادرمی؟ خواهرمی؟ کیمی؟ گفت خب حالا. داشت سعی می‌کرد به یک پراید فال بفروشد. گفتم رفتی به پراید فال می‌فروشی؟ اون پول داره؟ اونم بدبخت تره از من. راننده‌ی پراید کله‌ش را آورد بیرون. گفت با منی؟ با یک صدای صعیف، اما قشنگ گفتم ایهیم که یعنی بله با توئم مرتیکه. بعد پرایدیه رو کرد به فال‌فروش گفت همه‌ش چند؟ پسره گفت همه‌ش ده تومن. ده تومن داد. پرایدیه به من گفت سرتو بکن تو. سرمو کردم تو. فال فروشه آمد دم ماشینم، بهم گفت نرگدا.

1 comment:

  1. کسری جان قربان دو دستت جمله ی اول آن زن به آن بت در آن بالا را معنی کن اینجا بین علما سر معنی قسمت بنرز فور یو اختلاف ِ پهتنیست
    بگو و خانواده ای را از نگرانی برهان
    پی اس : ترانه میگه چرا گودرت براش باز نمیشه
    با تشکر از همکاری شما از قبلتر

    ReplyDelete