Friday, July 1, 2011

یک متن ِ مریز ِ به اضافه هیژده - Feb 6, 2011


پری ِ آبی- که شما به اسم ِ فرشته‌ی مهربون می‌شتاسیندش- اومد بالا سر ِ پینوکیو. گفت پینوکیو؟ پینوکیو؟ پینوکیو جان؟ پینوکیو جان که روی صندلی خوابش برده بود از خواب پا شد. در حالی که خواب می‌دید آدم شده، یک آدم ِ واقعی مثل ِ همه، نه یک آدمک ِ چوبی که فلان. با چشمان ِ چوبی‌اش به پری ِ آبی نگاه کرد  و با دهان ِ چوبی‌اش گفت هان؟ پری ِ آبی با چشمان ِ غیرچوبی‌اش به پینوکیو نگاه کرد و با دهان ِ غیرچوبی‌اش گفت بخوان! پینوکیو گفت چی رو بخونم؟ پری ِ آبی گفت بخوان! پینوکیو گفت چی می‌گی سر ِ صُب؟ از رو چی بخونم؟ آخه چیو بخونم؟ پری ِ آبی گفت د ِ می‌گم بخوان! پینوکیو گفت: آواز؟ پری گفت بخوان سنده ، بخوان! پینوکیو قاطی کرد، لج کرد، در حالی که چوبی بود و می‌لرزید گفت اصن نمی‌خونم ،طلاهامو روباهه و گربه نره از زیر ِ درخت برداشتن، حالا ژپتو می‌ندازتم تو شومینه، الان اعصابم خورده و مال باخته هسته‌ام، تو هم هی یه چی رو تکرار می‌کنی، آحمق ِ آبی،  اصن بلد نیستم که بخونم، بلد نیستم. این یک دروغ بود، پینوکیو به مدرسه‌ی غیرانتفاعی می‌رفت و ژپتو برای جور کردن شهریه حساب مسکن جوانانش را خرج کرده بود.این یک دروغ ِ کثیف از یک آدمک ِ چوبی ِ کثیف‌تر بود. دماغ پینوکیو یک سه سانتی درازتر شد. پری داد زد بخوااااااااااااااااااان! پینوکیو گفت بلد نیییییییستتتتتتتتتتتتتتم! و دماغش یک پنج و نیم  سانتی درازتر شد. پری گفت بخوان. خیلی آرام و با طمانینه. و پینوکیو، این  آدمک ِ چوبی ِ مید این ژپتو شانه بالا انداخت و گفت بلد نیستم. فلذا چون دروغ گفته بود دو سانت ِ دیگر دماغش دراز شد. پری ِ آبی چیز میزهاش را در آورد و دماغ پینوکیو را گرفت، کشید، بردش توی تخت.

در قسمت ِ بعدی: گربه نره کاندید نماینده‌گی مجلص می‌شود اما روباه ِ مکار او را رد صلاحیت می‌کند. بعد جینا روی سر پینوکیو می‌ریند و این پینوکیو راعصبانی می‌کند چنانچه می‌خواهد با اره‌برقی جینا را جر دهد. اما اره برقی پیدا نمی‌شود بنابراین با اره دستی جینا را جر می‌دهد. اما سر خودش هم نصف می‌شود. گربه نره که ناراحت بوده که رد صلاحیت شده می‌آید و به پینوکیو می‌گوید یک سکه بهش بدهد، پینوکیو هم که همه‌ی طلاهاش را زیر درخت چال کرده بود تا درخت سکه طلا در بیاید به او می‌گوید برود گم شود وگرنه او را هم نصف می‌کند، گربه نره عصبی شده و می‌گوید که او یک کله‌نصفه‌ی عوضی است و پینوکیو می‌گوید پدرت یک کله‌نصفه‌ی عوضی است.

No comments:

Post a Comment