Tuesday, September 27, 2011

خیلییی خوش گذش

گفتیم آقا می‌شه زغال این رو عوض کنین؟ گفت این تنباکو نداره، گفتیم خب اونو عوض کنین. رفت و پن دیقه بعد برگشت. ما طی این مدت، همگی به گل‌های قالی خیره بودیم. سفت شده بود، نمی‌شد کشید. گفتیم آقا، آقا. گفت هان؟ گفتیم این سفته. گفت بِمِک. گفتیم بَ له؟ گفت بِمِکش. ما مِک زدیم. آقائه هم از دور مواظب بود. تو چشای هم نگاه می‌کردیم.اون بی‌روح و ما در حال مک زدن یا مکش. یهو داد زد. خوب نمی‌مکی، سفت بکش تو. گفتیم ای بابا. تو دلمون. بیرون از دلمون گفتیم سخته. گفت واسه منم سخته. منم نمی‌تونم چاقش کنم. گفتیم چاقِر دیگه‌ای ندارین. چاقر یعنی چاق کننده. گفت نه چاقرمون رفته مرخصی. گفتیم پس ما می‌ریم. این چه طرز مشتری‌مداریه؟ بِمِک ینی چی؟ جنده آوردی؟ گفت هرری. دیگه مام کشش ندادیم. هرچند خودمون دان دوییم تو کاراته، کانزن ریو و آسم نذاشت ادامه بدیم تا به دان‌های بالاتر نایل شیم، والله. 

No comments:

Post a Comment