Wednesday, November 2, 2011

و در ابتدا هیچ‌چیز نبود، سطل آشغالی دمر شد، کره‌ی زمین بیرون افتاد

گربه روی سطل آشغال مردد بود، و ضمناً از تنه و دم تشکیل شده بود. بچه دوید سمت گربه. گربه ترسید و برای همین از روی سطل پرید رفت زیر سطل . با دقت اوضاع را تحت نظر گرفت. از آن سطل آشغال‌های چرخ‌داری بود که خوب آتش می‌گیرند و شکل سطل نیستند، بلکه یک واگن سیاهند. مادر هم دوید دنبال بچه که یک وقت چیزی نشود. مثلاً گربه او را نخورد. گفت دست نزنی بهش، کثیفه، کثافته. گربه را می‌گفت. بچه هم دیگر یواش کرد و بی‌خیال دویدن شد، بچه‌ی کم‌یاب ِ حرف گوش‌کنی بود. گربه آرام آرام از زیر سطل آمد بیرون رفت جلوی مادر و کودک که دیگر به هم رسیده بودند ایستاد و گفت کثیف خودتی خانوم، اون بچه‌ته. عن. گه. آشغال. زشت. ایکبیری. بعد هم پرید روی سطل و گفت گم شید از جلوی چشمم اون‌ور. اَه.

No comments:

Post a Comment