با کمال مِیل و جمال مِیل-داداشن با هم، میدونی چی میگم؟- رفتیم چلوکبابی جوان. همین سر گیشام هستش. اون دو تا کوبیده خوردن، من برگ. برگشتنی هم یه پیکانهی نخودیرنگی رو دربست گرفتیم. که اونجا و تو ماشین جمال میل فهمید پول باهاش نیست، هی کولی بازی که وای بد شد وای بد شد. هی من، هی کمال میل بهش میگیم آقا جان سرت سلامت، ما پول باهامون هست. مگه به خرجش میرفت؟ بگذریم. کمال ِ میل با کمال ِ میل گفت غصه نخور من دنگت رو میدم، با کمال ِ میل. دیگه غائله ختنهی به خیر شد.
چلوکبابیِ جوانِ سرِ گیشا رو فقط کسانی می تونن ببینن که از رویِ پل رد می شن. حتا حرکتِ غذا تو گلویِ مشتری ها رو هم می تونن ببینن. ولی کسی که از جلو درش رد می شه اصلن نمی فهمه این جا هست
ReplyDeleteآقا بَ بَ چه داستانهای ختنه به خیری واقِ عَن
ReplyDeleteالف میم از آن حرفها زدیها... کوچۀ چندم میشینید ؟ :>
This comment has been removed by the author.
ReplyDeleteاولین دوس پسر عمرم منو برد چلوکبابی جوان
ReplyDelete