Wednesday, April 25, 2012

قسط‌ها، آقاجون، آقام و باجناق عمو هوشنگ اینام.

ده ساله که داریم ماهی هفتاد و سه تومن قسط می‌دیم. دیگه همه‌مون از شنیدن ِ کلمه‌ی قسط بالا می‌یاریم. یه بار یکی از پسرخاله‌ها جلوی آقاجون گفت قسط؛ آقاجون بلافاصله و لا ینقطع بالا آورد روش. یه دفعه دیگه‌م باجناق عمو هوشنگ‌اینام رفته بود ته باغ با آقام عرق بخوره، اون‌وقت آقاجون مچشونو گرفت. گفته بود این‌جا چه غلطی می‌کنین؟ آقام خیلی صاف و صادق برگشته بود گفته بود عرق می‌خوریم. اما باجناق عمو هوشنگ اینام به دروغ گفت داشتیم در مورد قسط صحبت می‌کردیم، آقا جون همون وسط نه گذاشت نه برداشت، پایین آورد روش. برعکس ِ همیشه که بالا می‌وُرد. از آقام پرسیده بودم که یعنی چه جوری؟ گفته بود فضولیش به تو نَیمده.

No comments:

Post a Comment