توی راهرو آقا سیامک رو دیدم، حالا من دستام پر، جیبام خالی. گشتم گشتم یه میوهفروشی پیدا کردم نزدیک به میدون، جنسا تجریشطور، قیمتا میدونطور. هندونه هف کیلو، خربزه پن کیلو، خیار بوتهای دو کیلو، شلیل هشصد گرم، هلو سه کیلو و نیم، موز یه کیلو و نیم. گوشت و مرغ به مقدار لازم -ریا نمیخوام بشه نمیگم- شیر این دست، نوشابه اون دست، ده تا نون سنگک رو کول گرفته بودم از بس دستام جا نداشت. هی این آقا سیامک میگه درو شستم، دیوارو شستم، تاید نداشتم، رفتم از پایینیتون تاید گرفتم. آقا منزل نبودن؟ گفتم آقا همیشه منزلن ولی خوابن، شرمنده، من دستم سنگینه. برم؟ گفت بفرمایید، کمک بدم؟ نه عزیزم کمک رو نمیدن کمک رو میکنن. و در ضمن، به کیرم که شستی، پول میگیری که بشوری دیگه. نمیگیری که نشوری که. این ماهم که بهت پول ندادم، همون دو تومنو، همون یه تومنو ندادم یاد میگیری منو نگیری به حرف وسط راهرو با این دست پرم، من از اون سگ اخلاقاشم، زنمم ولم کرده رفته از بس اخلاقم سگی بود، برو از همه بپرس، برو از اون صمدی از اون معتمدی، از هر لاشیای که میخوای بپرس، حالا میبینی. آقا سیامک گفت پس من مرخص میشم، گفتم بشو. به تخمم که مرخص میشی. به خایهی اسب حضرت ابوالفضل که مرخص میشی، یهکاره.
No comments:
Post a Comment