آقا جمال و آقا کمال داشتن میرفتن مسجد که تو سخنرانی ِ حاج آقا در رابطه با سران و تهان ِ فتنه شرکت کنن. اما همزمان رسیدن به هم و حتی همزمان گفتن سلام.
توی مسجد آقا کمال به حاج آقا مسئله رو گفت و پرسید حاجآقا حالا کی شصت و نه تا ثواب برده؟ کی یکی؟ بعد حاجآقا یه لبخند ِ نورانیای زد که اصن من نمیدونم چهجوری توصیفش کنم، بعدم گفت شما هر کودومتون، سی و پنج تا ثواب بردین. آقا جمال که سر در نمیآورد بندهی خدا پرسید اِوا چرا؟ حاجآقا توضیح داد که چون هفتاد تقسیم بر دو میشه سی و پنج. بعد آقا کمال لبخند زد و کمی بعد تر آقا جمال هم لبخند زده و کمی بعد تر همهی نمازگزارها لبخندهایی رو زدند.
دلم خواست یه چی بنویسم ، نمیدونم چی !
ReplyDeleteخوب بود
همین