Wednesday, July 13, 2011

علامت ِ رضای شکسته

علامتِ رضای بسیار سنگینی بر محیط حاکم شده بود. همه خفه‌خون گرفته بودن. بالاخره یکی می‌بایستی پیش‌قدم می‌شد و علامت رضا رو می‌شکوند. اوضاع خوبی نبود، با این‌حال من خودم شخصاً پیش‌قدم شدم. گفتم بابا پاشین یه آهنگی بزارین یه نینای نانایی بکنیم. گفتن برو بابا. نا نداریم بگوزیم، بعد تو می‌گی برقصیم؟ چه مثال زشتی زدن. ضایع شدم. البته درسته که آلت زدن به من، اما احساس کردم به نوبه‌ی خودم علامت رضا رو شیکوندم و دیگه کاری از دستم، یا از پام بر نمی‌یاد جز این‌که بتمرگم سر جام و بزارم باد پنکه خایه‌هامو جلا بده.

No comments:

Post a Comment