Wednesday, July 13, 2011

شنل‌قرمزی به بیرون می‌رود

شنل‌قرمزی شنلش را سرش کرد. مادر شنل‌قرمزی به وی گفت که این چه وضعش است، دو قدم تا خانه‌ی مادربزرگت می‌خواهی بروی، قرمز نپوش، محرّمه. شنل‌قرمزی گفت که برایش مهم نیست که محرم است و او همین یک شنل ِ شَنِل را دارد و الان فصلش است. مادرش گفت به خدا بگیرنت من نمی‌یام درت بیارم. شنل قرمزی پاسخ داد نیا. مادر شنل‌قرمزی دخترش را نگاه کرد و زد به چوب. شنل‌قرمزی لبخند ِ ملیح زد و از بس زیبا شد که من تصمیم گرفتم یک روزی، یک جایی، یک وقتی به او بدهم. این از من. من را منصرف نکنید از این تصمیمی که اخذ کرده‌ام. مادرشنل‌قرمزی گفت پای ِ تمشک یادت نره. شنل‌قرمزی گفت نه. که این به این معناست: نه یادم نمی‌رود، چه‌قدر می‌گویی، ذلّه‌ام کردی. اَه. بعد شنل‌قرمزی کفشش را پوشید و رفت توی کوچه. و مادر شنل‌قرمزی هم  زل زد به جلال‌الدین موسوی که داشت می‌گفت داداش ِ حامد کرزی در افغانستان کشته شده، مشخصاً مادر شنل‌قرمزی بی‌بی‌سی تماشا می‌کرد، وی به چشمان پف‌آلود حامد کرزی نگاهی انداخت و گفت عجب.

No comments:

Post a Comment