علی آقا کارگر مغازه است. دیروز یک عالم از من تشکر کرد. چون همکارم بچه هایی دارد در ایتالیا. چون بچهها برای علی آقا دارو را تهیه کردند. بچهها سابق بر این دوست ِ من بودند. الان نه. آنها دو تا خواهرند. که در فلورانس ماهی کم ِ کم سه میلیون تومن خرج میکنند. این باعث میشود که بگویم گه بگیرند زندگی را. البته زندگی خودم را. پسر علی آقا مریض است. یک مریضی ژنتیکی. بدین صورت که استخوان هایش تحلیل میرود و گوشتهایش ول میشود. نتیجتاً بچهای که پارسال میرفت مدرسه، مستراح و میدوید الان افتاده گوشهی خانه، کمی بعد هم عضلهی قلبش از کار میافتد. علی آقا خدا را شکر میکند. با همهی اینها. علی آقا در بیمارستان یک کارگر معمولی است، یک بیمارستان در شمال ِ شرق تهران. خانهاش هم در شهریار است. بچهی یکی از دهات اطراف همدان است. لهجهی غلیظ ترکی دارد. وقتی میخواهد جریانی و یا خاطرهای تعریف کند، جویده جویده میگوید. آخرش نمیفهمم چه گفت، یا چه شد، میگویم عجب. این را به نشانهی فهم من میگذارد. هفتهای یک بار میآید مغازه. یکشنبه ها. که اکثر مسیحیان متدین میروند کلیسا و برای همه طلب مغفرت میکنند. علی آقا از من درباره تلویزیون های ال سی دی میپرسد. من که چیزی نمیدانم. میگویم فکر کنم سامسونگ خریدن پول حرام کردن باشد. در همین حد میدانم. نمیگویم سونی بخرد. چون شاید پولش نرسد و حرص بخورد. علی آقا خدا را که شکر میکند کفر ِ من در میآید و میرود توی چشمم.
فلورانس سوپر مزخرفه . در حد قزوین خودمون
ReplyDelete