راهبندون بود. چند نفر بوق زدن. کلهمو بردم بیرون گفتم داداش چرا بوق میزنی؟ من جلوم بازه که بوق میزنی؟ گفت عقبت بازه. گفتم بَلِه؟ گفت بَله. گفتم چه گهی خوردی؟ گفت خفه بابا، درو وا کردم پیاده شدم. اونم بعد من پیاده شد. دیدم دو متر در سه متره. شیش متر مربع مساحت داره. منم دیگه پیاده شده بودم، دستم رو در مونده بود، درو بستم. گفتم خب...گفت خب که خب. گفتم خب رو در جواب خفه بابای شما گفتم. گفت اون گه خوردی که بهم گفتی چی؟ اون چی؟ گفتم اونم هیچی. گفت ینی گه خوردی؟ گفتم بله. بعد سوار ماشینهامون شدیم. من خیلی خوشحال بودم که دعوا نشد، کتک نخوردم، تیشرتم پاره و گشاد نشد. شروع کرد بوق زدن. زیرلب گفتم جنده آخه چرا بوق میزنی؟ من جلوم بازه؟ بیام بزنم لهت کنم زپرتی؟ جوجه بیلدینگی؟ گول هیکلتو میخوری بوق میزنی؟ میدونستی که من دان ِ دو دارم؟ تو تیم ملی نوجوانان کاراته بودم؟ من فقط دعوایی نیستم، به گفتگو معتقدم. وگرنه که جلوی اون دوست دخترت میزدم شل و پلت میکردم آب روت بره و پهن بارت نکنه. عنینه. با اون شلوار شیش جیبت. میخندی؟ میخندی؟ باید بیای بخوریش. عنآقا. دوست دخترتم خزه. فکر کرده دماغش شیکه؟ نه خیر خزه. با اون دماغش. دماغشو عمل کرده نه؟ فکر کردی هر کی دماغشو عمل کنه صورتش شیک میشه؟ نه بابا جون، اون مال قدیما بود. من خودم یک دوست دختر دارم که نه تنها دماغشو عمل نکرده، بلکه قصدم نداره که بکنه. ما به این چیزا اهمیت نمیدیم. این چیزا برای ما مهم نیست. دیگه دیدمون عوض شده. سنی از ما گذشته. جنده. بوق میزنی؟ بیام بوقو بکنم تو کونت؟ بعد ببینم بازم بوق میزنی؟ ببینم دوست دخترت با تو دوست میشه بعدش یا با من. البته من که دوست دختر ِ خودم رو دارم. کلاً میگم. جندهی بدبخت ِ ترسو. گول هیکلشم میخوره. بوقم میزنه. یه مشت گرهگوری....به قرآآآآن.
No comments:
Post a Comment