خیلی گرم است، ممکن است آدم ورم کند، پوستش وربیاید و بیفتد یک گوشهی اتاق و بعد مادر ِ آدم هی بیاید بگوید لباسات رو جمع کن، اون پوستت رو هم از اون وسط بردار، حالم به هم خورد. الان، همین الان پدرم هی میگوید بیا ناهار ، بیا ناهار. من بهش گفتم خودش بخورد من بعداً میخورم . او هم گفت مگه ما سگیم جدا جدا غذا بخوریم؟ میخواستم بگویم نه سگ نیستیم، اما گرگ هم نیستیم که دور ِ همی ناهار بخوریم، اما نگفتم . چون به اندازهی کافی در زندگی حاضر جوابی کردهام.
No comments:
Post a Comment