Friday, October 7, 2011

سپید بَرپی - قسمت صد و دوم، آئینه‌ی جادوئی

سفید برفی با چشم گریون، لبی آویزون، سینه‌ای فراخ، دلی پر زپند، سری پر زباد از کاخ و از دست نامادری ِ لکاته‌اش گریخت. نامادری خروج او را از کاخ مشاهده کرده و رو به آینه‌ی رو به دیوار نُمود، گفت: آینه، ای آینه‌ی جادو، به من بگو ببینم، الان کی از همه خوشگل‌تر است؟ آینه گفت، شما عزیزم. نامادری گفت، کی از همه لَوَند تراست؟ کی قندتراست؟ آینه گفت قند تویی، لوند تویی. گیسو سیاه، کمند تویی، صاحب اون سمند تویی. نامادری گفت یوهاهاهاهاهاهاهاهاها. بعد لباسش را در آورد. آینه گفت اوپس. نامادری گفت آینه، ای آینه‌ی جادو بگو ببینم کی از همه سفیدتراست؟ قشنگ‌تراست، اگه راست می‌گی. آینه گفت قشنگ تویی صاحب اون سمند تویی. نامادری گفت تکراری نیا، جدید بگو آینه‌ی من. آینه گفت که متاسف است که این را به استحضار بانو می‌رساند، ایشان قشنگ‌ترین زنی هستند که خود او با دو تا چشم کور شده‌اش دیده است و رادارش هم در همان حوالی فقط او را قشنگ و خوش‌ترکیب و سینه‌اناری می‌یابد منتهای مراتب اگر صحبت نژاد و این‌هاست سفیدبرفی کمی روشن‌تر است که این هم از کم ‌خونی است، و در حقیقت بیماری منشا ِ امر است. در ثانی... پوست سفیدبرفی هیچ‌گاه لطافت، طراوت و از این قبیل مسایل پوست بانو را نه داشته، نه دارد، و نه خواهد داشت و بانو بی‌خودی اعصاب خود و آینه را خورد می‌کنند که چه؟ آینه سپس گفت بیا جلو تر ببینم آن چیست آن‌جا؟ نامادری عربده زد خاموش؛ گستاخی نکن. سوفسطایی نشو. از تو یک سوال پرسیدم، جواب آن واضح است. کی سفیدتر است؟ آینه با خود گفت سان آو اِ بیچ، سان آو ِ فاکینگ بیچ. بعد بلند رو به بانوی خود کرد و گفت سفید برفی. سفید برفی از شما سفیدتر و جوان تر است، البته کم خونی هم دارد. حالا چه شد؟ احساس بهتری دارید؟ راحت شدید؟ فقط می‌خواستید من در این موقعیت قرار بگیرم؟ اگر من را بشکنید، هفت سال بد بختی می‌آید، هفت سال ِ آزگار. نامادری بیرون را نظاره می‌کرد. آینه ادامه داد، بانو با شمایم! اُی. گوش می‌کنید؟ عرض کردم هفت سال. هفت سال کم نیست‌ها. یو نو واد آی مین؟ نامادری گفت سااکت، سر سفید برفی گارسیا را برایم بیاورید. آینه آخیش کشید و گفت الساعه.

1 comment:

  1. برداشت دوم:
    سفید برفی دیگه خسته شده بود, از اونهمه غرغرای نامادریش عنش گرفته بود. دلش میخواس داد بزنه, سر همه فریاد بزنه, بره به نامادریش بگه: جنده پتیاره! تو و اون آینه ی کیریت دیگه واسم مهم نیسین!!!
    بیاین برین تو کونم!!
    ولی تخمشو نداش, میترسید بازم نامادریش اسپنکش کنه.
    واسه همین اسباباش که شامل یه شرت لامبادای بنفش و یه سوتین مجیک برای اصل به همراه ژل فرم دهنده سینه و یک ماساژور اصل میشد رو جمع کرد و از کاخ زد بیرون. نامادری اما طبق معمول جلوی آینه مشغول از خود تعریف کردن بود.
    نامادری از آینه پرسید آهای آینه,
    آینه: جونم؟!
    ن.م: بگو ببینم کی از همه خوشگل تره؟!
    آینه: من!
    ن.م: نه احمق اون دیالوگ من بود!
    آینه: گه بخور!
    ن.م: نمیخورم!
    آینه: برو کنار دارم سفید برفیو میبینم!
    و آینه همانطور که مشغول تماشای سفد برفی بود به نامادری گفت که او از همه خوشگل تر و سکسی تر است و این که او برای او (نامادری برای آینه) یک میلف میباشد و او دوست دارد که بکندش!
    نامادری که سالیان سال بود سکس نداشته پیشنهاد آینه را قبول میکنه و حاضر به سکس با اون میشه.
    سفید برفی هم که گورشو گم کرده بود با یه دانشجوی مهندسی عمران آشنا میشهکه بعد زدن پردش ولش میکنه. اونم میره میدوزه و به اجبار با یه عقب مونده ذهنی ازدواج میکنه و تا آخر عمر کهنه بچه میشوره...

    ReplyDelete