سر یه پروژه ی مشترک با تری اسکات تیلر بود که به خودم گفتم آخرش تری سرتو کلاه میزاره. اون روز خیلی زود رسید. به جولی گفتم امروز کسی رو به دفترم راه نده. اگه هم زنم زنگ زد بهش بگو من رفتم بیرون شهر تا چوب بری کالوین اند سانز رو بررسی مجدد کنم، اما شام رو می یام خونه و نمیخوام پسرا رو خوابونده باشه. جولی گفت باشه، اضافه کرد خوبید؟ گفتم نه. رفتم توی دفتر و گره کراواتم رو شل کردم و اگه فکر میکنین رفتم سراغ بطر ویسکی در اشتباهین. این داستان معمولی تر از این حرفاست. زنگ زدم به سروان کارتر گفتم گرفتینش؟ گفت در رفته به اوهایو. تلفن رو گذاشتم. و به اون مادربه خطا تو اوهایو فکر کردم. فکر کردم اوهایو چه شکلیه؟ چرا من یه عکس از اوهایو ندیدم؟ چرا از سروان کارتر نپرسیدم اوهایو کجاست و چه شکلیه؟ چرا؟ تری اسکات تیلر امیدوارم خیر از جوونیت نبینی.
No comments:
Post a Comment