Sunday, December 4, 2011

کسرزامبی


"هیچکس تا کیف پول من پیدا نشده از این اتاق بیرون نمی‌ره"
تووف توووف
بله این صدای شللیک ِ تفنگ ِ یک مرد عصبانی به سقف بود.
مرد عصبانی به پنجره نزدیک شد و چند زامبی را هد شات کرد و اضافه کرد یووووهاهاهاهاااااااااا

یکی خواست بره بیرون، بلا شک ماشه رو کشیدم، یه گولله تپونده شد تو کتفش. داد کشیدم فکر کردین من شوخی دارم باهاتون؟ مادراتون رو به عزاتون می‌شونم. جومهوری اسلامی دیدن؟ من کسراشونم. دهن ِ همه‌تون زده‌ست. چون با من طرفین. مورفی مرده و من رهبر این گروه می‌شم. اگه بهش بشه گفت گروه. فاطی از جاش بلند شد گفت مورفی با همه خوب بود. تو مثل اون نیستی و نمی‌تونی مثل اون بشی. یه گولله زدم تو مغزش. شدت گولله اون قدری بود که پرتش کرد خورد به دیوار. بقیه همه جیغ زدن. من گفتم خفه. گفتم فاطی رو مث یه زامبی کشتم، بقیه‌تونم می‌تونم همین‌جوری بکشم. کار ِ من اشاعه‌ی خشونته. نمی‌دونستم چرا اینو گفتم. این سوال یکی دیگه هم بود. مارتین بلند شد گفت هیچ معلومه چی داری می‌گی؟ گفتم نه. گفتم زامبیا اون بیرونن. شما دو راه دارین. یا با من بیاین، که این یعنی این که قواعد من رو بپذیرین، یا اینکه بمونین غذای زامبیا شین. در هر دوصروت من تا کیف پولمو پیدا نکنم، دست از کشتنتون ور نمیدارم. چون دیگه قدرت افتاده دست من، اومدم اینجا استاد رپ بشم

احمد یه تیکه پارچه انداخت روی صورت فاطی.. گفت که با من به جهنم هم نمی‌یاد و به تخمش نیست که کیف پول من کجاست. گفتم نیست؟ گفت نچ. یه تیر خالی کردم تو تخمش. یکی گفت شاید کیفت تو کابینته. گفتم ئه؟ پس چرا نمیری ببینی هست یا نه. کامران بود. گفت من برم؟ گفتم نه پس، من برم؟ پا شد رفت با کیف پول برگشت، کشتمش بعد گفتم خدافظ چاقالا. تو جهنم می‌بینمتون. اونام گفتن خدافظ چاقال، همچین برو که نادر رفت. رفتم رو لش مورفی که افتاده بود زیر پنجره پایینو نگاه کردم. زامبیای چپر چلاغ نکاهشون به من بود. گفتم منو می‌خواین مادر جنده ها؟ بیاین اینم من
پریدم پایین در حالی که از لوله‌ی تفنگم به جز نفرت گلوله می‌چکید و خدا می‌دونه گفتن این جمله‌ها چه‌قدر خسته‌م می‌کنه ، کار من شللیک کردنه، نه نوشتن

No comments:

Post a Comment