ببینید، من چند جای دیگه هم گفتم و الان احساس میکنم نوبت اینجاست.
امام رُزا -امام هیژدهم- و مارتیک هر دوشون بیگ فن ِ آهو بوده و هستن هنوز. نشون به اون نشون که من جفتشون رو تو نماشگاه ِ آهو حامدی هم دیدم. مارتیک با زلیخا بود آفتابی نشد، هی رفت اون پشت سیگار کشید، فکر کرد دیده نمیشه با اون هیکلش. و حضرت چی؟ بلی حضرت هم نامردی نکرد، نه گذاشت و نه برداشت.
بعد حضرت در گذشته چند بار رفته بود به عنوان ِ ولی (ولی فقیه نه، ولی ِ ساده؛ ولی ِ پاک و ساده) مدرسهی آهو اینا و ضمانتشو کرده بود که اخراجش نکنن یکهو بندهی خدا رو، که از توسعهی پایدار باز نمونه به هیچ عنوانی. چون آهو گویی با دست آب خورده بود و با لیوان تلسکوپی آب نخورده بود و بد آموزی داشته این حرکات و چه بچهها که به خاطر همین حرکت از توسعهی پایدار باز مونده بودن، دیویس سیصد تا بچه اینجوری شده بودن. کم نیس.
بگذریم، داستان عشقی و طولانی رو کوتاه کنم. دههی پنجاه امام رزا دیگه نتونست تحمل کنه و به آهو خردمند پیشنهاد داد. ایشون رد کردن. خردمند بود به هر حال. همون موقع گفتن من تحملشو ندارم. امام رُزا پرسیده بودن تحمل چیرو؟ ایشونم گفته بودن همون، تولد چیرو ندارم. بعداً مارتیک هم ثابت کرد که در این زمینهها خیلی معنوی دینی میتونه عمل کنه اونجا که میفرمود راز و نیاز لبهاش. آگاهان گفته بودن اصن همین راز که ایشون در شعرش گنجونده یه نوع احترام به رقیبه و صورت به هم ریختهی رُزا است. برای خوندن در این مورد میتونین رجوع کنین به راف گاید تو د ِ آهو تالیف نیکلاس کاک ساکر از انتشارات پینگویین بوکز.
گذشت. هرچند این دو تا خیلی رقیب بودن ولی تو بیرون میدون رفیق بودن. یه رقیب دیگه و مشترکی داشتن به اسم ابی حامدی اونجا که میفرمود عاشق اون آهو بودم که کشتی به ضم ِ کاف. آخه ممکنه بخونینش به کسر ِ کاف. مگه آهو علفه کِشت شه عزیز ِ من؟ مگه ادراره؟ مگه خلط ِ مبحثه؟ به هرحال دیگه هر کی هر کی شد بعد ِ اون و مرتضا هم اومد خوند آهوی دشت ِ زنگاری....و یه سری صدای ِ در و دافم پشتش هی تکرار کردن آهوی ِ دشت زنگاری. مقاصد مرتضا رختخوابجویانه بود بالکل ِ امر.
واقن که امام رُزا حرصی بود که میخورد. مارتیکم رفت دشمن رو خوند، که میگفت من از دشمن نمیترسم که دشمن های و هو داره. اشارهی مستقیم به ابی و مرتضا. این اواخر تو برنامه کودکم بَن کردن به آهو و دیگه شد خز ِ خزینه. اونجا که اون عروسکه میفرمود -با نام ِ با خورشت ِ مسمای چرا- که آهویی دارم خوشگله، فرار کرده ز دستم. دوریش برایم مشکله کاشکی اونو میبستم. دیگه بچهبازی شد، صحبت از بستن نبود هیچوقت. دوریش برایت مشکله؟ برینم به قدرت برات؟ میگم خز ِ خزینه شد نگین نه.
امام رُزا -امام هیژدهم- و مارتیک هر دوشون بیگ فن ِ آهو بوده و هستن هنوز. نشون به اون نشون که من جفتشون رو تو نماشگاه ِ آهو حامدی هم دیدم. مارتیک با زلیخا بود آفتابی نشد، هی رفت اون پشت سیگار کشید، فکر کرد دیده نمیشه با اون هیکلش. و حضرت چی؟ بلی حضرت هم نامردی نکرد، نه گذاشت و نه برداشت.
بعد حضرت در گذشته چند بار رفته بود به عنوان ِ ولی (ولی فقیه نه، ولی ِ ساده؛ ولی ِ پاک و ساده) مدرسهی آهو اینا و ضمانتشو کرده بود که اخراجش نکنن یکهو بندهی خدا رو، که از توسعهی پایدار باز نمونه به هیچ عنوانی. چون آهو گویی با دست آب خورده بود و با لیوان تلسکوپی آب نخورده بود و بد آموزی داشته این حرکات و چه بچهها که به خاطر همین حرکت از توسعهی پایدار باز مونده بودن، دیویس سیصد تا بچه اینجوری شده بودن. کم نیس.
بگذریم، داستان عشقی و طولانی رو کوتاه کنم. دههی پنجاه امام رزا دیگه نتونست تحمل کنه و به آهو خردمند پیشنهاد داد. ایشون رد کردن. خردمند بود به هر حال. همون موقع گفتن من تحملشو ندارم. امام رُزا پرسیده بودن تحمل چیرو؟ ایشونم گفته بودن همون، تولد چیرو ندارم. بعداً مارتیک هم ثابت کرد که در این زمینهها خیلی معنوی دینی میتونه عمل کنه اونجا که میفرمود راز و نیاز لبهاش. آگاهان گفته بودن اصن همین راز که ایشون در شعرش گنجونده یه نوع احترام به رقیبه و صورت به هم ریختهی رُزا است. برای خوندن در این مورد میتونین رجوع کنین به راف گاید تو د ِ آهو تالیف نیکلاس کاک ساکر از انتشارات پینگویین بوکز.
گذشت. هرچند این دو تا خیلی رقیب بودن ولی تو بیرون میدون رفیق بودن. یه رقیب دیگه و مشترکی داشتن به اسم ابی حامدی اونجا که میفرمود عاشق اون آهو بودم که کشتی به ضم ِ کاف. آخه ممکنه بخونینش به کسر ِ کاف. مگه آهو علفه کِشت شه عزیز ِ من؟ مگه ادراره؟ مگه خلط ِ مبحثه؟ به هرحال دیگه هر کی هر کی شد بعد ِ اون و مرتضا هم اومد خوند آهوی دشت ِ زنگاری....و یه سری صدای ِ در و دافم پشتش هی تکرار کردن آهوی ِ دشت زنگاری. مقاصد مرتضا رختخوابجویانه بود بالکل ِ امر.
واقن که امام رُزا حرصی بود که میخورد. مارتیکم رفت دشمن رو خوند، که میگفت من از دشمن نمیترسم که دشمن های و هو داره. اشارهی مستقیم به ابی و مرتضا. این اواخر تو برنامه کودکم بَن کردن به آهو و دیگه شد خز ِ خزینه. اونجا که اون عروسکه میفرمود -با نام ِ با خورشت ِ مسمای چرا- که آهویی دارم خوشگله، فرار کرده ز دستم. دوریش برایم مشکله کاشکی اونو میبستم. دیگه بچهبازی شد، صحبت از بستن نبود هیچوقت. دوریش برایت مشکله؟ برینم به قدرت برات؟ میگم خز ِ خزینه شد نگین نه.
بی نظیر بامزه ای . که حتی دلم نیومد جویای ریشه یابی ایدئولوژی " جناب ابراهیم حامدی وقتی که طرفش اومد آهو نفس دار هنوز هم داشت بره هاشو ،بره آهواشو، شو میلیسید" بشم
ReplyDeleteیَنی می خای بگی هرکسی اجازه شُ نداره که "در قند قزل آلا" رو بخونه؟
ReplyDelete