موقعیت بغرنجی بود، بابابزرگ ِ قلی گفت آخ کلهم. د نزن پدرسگِ هیچچی ندار...یکی از بچههای محل به نام اعتماد معتمد، نوهی دکتر معتمد معروف، سعی داشت بابابزرگ ِ قلی رو از زیر ماشین در بیاره. هیچ معلوم نبود رفته اون جا چی کار. کریم جرات کرده بود بپرسه که اونجا چی میخواستین؟ اما بابابزرگِ قلی توپ و تشر زده بود که به تو چه سنده؟ جوجه خروس گه خور؟ به تو چه که من چی میخواستم این زیر تخم ِ سسسگ، لا اله الی الله. الحق و الانصاف که پیرمردِ عصبیای بود.
دهنش خشک و طاقتش تاخت شده بود، یهو دید همه دارن قلی قلی میکنن. از زیر ماشین داد زد آهای، قلی اومد؟ قلی جان؟ قلی تویی؟ اومدی بابا جان؟ کریم برای قلی توضیح میداد که چی شده چی نشده و اعتماد معتمد نوهی دکتر معتمد معروف هم فقط گوش میداد. بابابزرگ سرش رو میچرخوند تا قلی رو ببینه. اما اثری از آثار قلی پیدا نبود که نبود. گاهی کریم حرف میزد و اعتماد معتمد، نوهی دکتر معتمد معروف، هم میگفت اوهوم. بابا بزرگ فکر میکرد اگه تلاش کنه دست کم کفش قلی رو میتونه ببینه. اما در نهایت اینطور هم نشد. صدای قلی داشت مییومد. قضیه پنچریشو گفت. بعد هم کریم قضیه ی پنچری ماه پیششو خواست بگه، اما قلی نذاشت. گفت بزار بابا بزرگمو در آریم بعد.
بابابزرگ که دید حواس قلی جمع اونه داد زد قلی، قلی خودتی؟ اومدی؟ کودوم گوری بودی؟ چه کس موشی چال میکردی ابله؟ مگه اون قرمساق بهت نگفت بابای بدبختم، بابای مفلوکم زیر ماشین گیر کرده؟ هان؟ فقط قد بلند کردی؟ خون به اون مغزت نمیرسه، نه؟ قلی فهمید بابا بزرگش عصبیه، پرسید کودوم قرمساق بابا بزرگ؟ کودوم قرمساق رو میگی؟ پیرمرد شکایتش رو ادامه داد، این رفیق الاغت هم با سنگ میزنه تو سر من فکر میکنه من توپم که گیر کردم زیر ماشین؟ نوهی دکتر معتمد معروف، اعتماد ِ معتمد رو میگفت.
دهنش خشک و طاقتش تاخت شده بود، یهو دید همه دارن قلی قلی میکنن. از زیر ماشین داد زد آهای، قلی اومد؟ قلی جان؟ قلی تویی؟ اومدی بابا جان؟ کریم برای قلی توضیح میداد که چی شده چی نشده و اعتماد معتمد نوهی دکتر معتمد معروف هم فقط گوش میداد. بابابزرگ سرش رو میچرخوند تا قلی رو ببینه. اما اثری از آثار قلی پیدا نبود که نبود. گاهی کریم حرف میزد و اعتماد معتمد، نوهی دکتر معتمد معروف، هم میگفت اوهوم. بابا بزرگ فکر میکرد اگه تلاش کنه دست کم کفش قلی رو میتونه ببینه. اما در نهایت اینطور هم نشد. صدای قلی داشت مییومد. قضیه پنچریشو گفت. بعد هم کریم قضیه ی پنچری ماه پیششو خواست بگه، اما قلی نذاشت. گفت بزار بابا بزرگمو در آریم بعد.
بابابزرگ که دید حواس قلی جمع اونه داد زد قلی، قلی خودتی؟ اومدی؟ کودوم گوری بودی؟ چه کس موشی چال میکردی ابله؟ مگه اون قرمساق بهت نگفت بابای بدبختم، بابای مفلوکم زیر ماشین گیر کرده؟ هان؟ فقط قد بلند کردی؟ خون به اون مغزت نمیرسه، نه؟ قلی فهمید بابا بزرگش عصبیه، پرسید کودوم قرمساق بابا بزرگ؟ کودوم قرمساق رو میگی؟ پیرمرد شکایتش رو ادامه داد، این رفیق الاغت هم با سنگ میزنه تو سر من فکر میکنه من توپم که گیر کردم زیر ماشین؟ نوهی دکتر معتمد معروف، اعتماد ِ معتمد رو میگفت.
No comments:
Post a Comment