Tuesday, July 17, 2012

دوربین در دوران بزار

پدرم چندین دوربین مختلف داشت. فوجی فیلم، کونیکا، و یه دوربین آگفا که سیاه‌سفید عکس می‌نداخت.  بعدش ما یه دوربین یاشیکا خریدیم. و سال‌ها با همون عکس انداختیم. پدرم می‌گفت این بهترین دوربینیه که در عمرش دیده. راحت و پاکیزه‌ست. و عکس‌هاش هم شفاف‌ند. همین تفکر باعث شد تا دهه‌ی نود خانواده هیچ دوربینی نخره. البته داداشم برای پاس کردن واحدهای هنرستانش مجبور شده بود یک زنیت بخره و بعد هم بشکندش. منظورم از دوربین، دوربین داداشم نبود؛ بلکه دوربینی بود که در راستای اهداف خانواده عمل کنه.

دوربینی که من در دهه نود خریدم، در راستای اهداف خانواده عمل می‌کرد. اما می‌دونم دیگه دوربینی نخواهم خرید. همین را نگه می‌دارم به پسری، دختری، برادرزاده‌ای کسی می‌دم. فکر می‌کنم دوربین و این‌ها کم بشه خرید در آینده. مثل همان موقع‌ها که ما سه تا دوربین در خانه داشتیم که هیچ کدامشان عکس نمی‌انداخت. و کسی هم فکر نمی‌کرد این یاشکائه کیریه و بهتره یه جدیدش رو بخریم و به دنیای دیجیتال سلام بدیم. در دهه هشتاد تا دهه نود، دوربین خریدن همه‌گیر شد. البته جز در خونه‌ی ما. دیگه فقط کسایی که شغلشون به عکس ربط پیدا می‌کرد پی دوربین نبودن. تو همدوره‌های ما یه قشری به وجود اومد به نام  تخته شاسی و دوربین...این قشر امروزه کم کم از بین رفته، دوربین‌ها توی کیف رفته و سر تخته‌شاسی‌ها معلوم نشد چه بلایی اومده. عکاسی هم دیگه خیلی مُد نیست. مُد هست، ولی خیلی نیست، می‌دونین چی می‌گم؟ همون موقع یه قشر دیگه‌ای در مقابل این قشر به وجود اومدن، که قشر اولو  فاقد صلاحیت برای حتی خریدن دوربین تشخیص می‌دادن، چه برسه عکاسی باهاش. و با استفاده از واژه‌های تحقیر آمیز در باره‌ی کسانی که با پول حلال خود دوربینی به دست آورده بودن تا به فراخور احوالات شخصی‌شون به اهدافی چون ارتزاق، برگزاری کلاس، برخورداری کلاس، برخورداری از توجه جنس مخالف علاقه مند به ظواهر دنیوی همچون دوربین و غیره و ذلک و ... نیل پیدا کنند؛ صحبت می‌کردند.
هر چند اون قشر بیچاره‌ی دوربین دور گردن انداز کم کم محو شد، اما قشر دوم به قوت خودش باقی موند. و امروزه هم سنگرهای مبارزه رو حالا معلوم نیست با کی؟ حفظ کرده.
زمان پدر من هم همین اتفاق افتاد من می‌دونم که پدرم کون عکاسی رو نداشته و چرا اصلاً باید می‌داشته؟ میدونستم دوربین خوبا همون‌جاهایی هستن که چوبای ماهی‌گیری و دوربینای شکاری هستن. دوربین ما چرا باید جایی نگه داری می‌شد که آسپیرین هم اون‌جا بود؟ می‌فهمم که عکاسی رو تفریح و بازی می‌دونسته، همون طور که مثلاً من می‌دونم. می‌خوام بگم من فکر می‌کنم در بیست سال بعدی، سالایی که به خاطر گرونی، فقر و مُد بودن چیزهای دیگه دوربین‌ها در پستوی خانه‌ها و در دست بچه‌ها‌ند. و نسل اونا بعدها با یادآوری دوران بزار، دورانی که ما در آن می‌زی‌ایم یاد خاطرات عمه‌هاشون، خاله‌هاشون، مادراشون،  پدرهاشون، عموهاشون، دایی‌هاشون، خواهند افتاد. خاطراتی که از دوربینشون، از کافه‌ها، از روابط مریض‌شون- چون در مدرسه‌های مریض رشد کرده بودن- خواهند شنفت.  از زد بازی، از کیوسک، از مایکل جکسن، از گوگوش، از می شصت و هشت(!) و همچنین خرداد هشتاد و هشت. از کت‌های کمونیستی، از فیسبوک، از گالری‌ها، از سلبریتی‌های توی اینترنت، از راندووها، از عرق خوردن، بالا آوردن، خوابیدن روی درپوش روی دستشویی، از تیک زدن توی مهمونی، از تیک زدن پای تلفن، از تیک زدن توی فیسبوک، از تیک زدن ابرو و چشم، از همراه اول، از تکست مسج‌های چهار صفحه‌ای، از مهمونای‌های همیشه عین ِ هم، از اکیپ، از رفیق، از زندان، از تاریخ نوشته شده در اینترنت، از ریش، و به همون میزان چماق، از بزار ِ دوران ِ بزار، خاطره‌هایی که ته همه‌شون فقط پوچیه.

No comments:

Post a Comment