گنجیشکه رو گربهها کشتن، من میخواستم دفنش کنم. چون پیداش کرده بودم. گربهها اومدن گفتن دفن نمیکنیا، این جسد هیچجا نمیره تا میو، میو، میو، میو بگیم. گفتم هاه؟؟ گفتن میو ، میو ، میو، ما بگیم. گفتم آهاه. گفتم پیشته، پیشته تخم ِسّگ، رفتندشون. بعد مشغول دفن کردن گنجیشکه شدم، آخی، طفلی. بدترین چیز تو دنیا دیدن گنجیشک ِ مردهست. یه دسته گنجیشک اومدن ، گفتن تو رو به روح ِ امواتت جسد یوسف رو بدین به ما، گفتم یوسف کیه؟ گفتن همین که میخوای دفنش کنی.
گفتم خب، بیاین مال شما، جسد مال شماست ، از جنس شماست. گنجیشکا گفتن این گربهها خیلی نمک به حروم شدن، میگفتن یوسف گربهست. آقایی که شما باشی، گفته بودن خودشون دفنش میکنن، تو گورستون ِ گربهها، این کارا چیه؟ گفته بودن یوسف گربهست و گنجیشکا که ما باشیم، کشتیمش، انقدر نمک به حروم؟ انقدرررر؟
آخه شما بگو، یوسف گربهست؟ نه خدایی. میخوایم بدونیم که یوسف، گربهست؟
من چون قضیه رو درک میکردم گفتم نه نیست، یوسف گنجیشک ِ گنجیشکه.
پینوشت: v
No comments:
Post a Comment