شنلقرمزی رسید درِ منزل مودَبوزُگ در فرمانیه. زنگ زد و گفت مودَیوزُگ مودَبوزُگ درو وا کنین منم شنلقرمزی نوهی گلتون. مودَبوزُگ گفت وا شد؟ و آیفون- ِ اپل ، هارهارهار- را فشار داد باز. شنلقرمزی گفت وا شد مودَبوزُگ. رسید بالا دید مودَبوزُگ رفته زیر ِ لحاف. خوانندهی گرامی مودَبوزُگ همان مادربزرگ است. بعضیها بهش میگویند مام بزرگ، بعضیها هم میگویند خانجون، بعضیها میگویند ننجون. دستهی آخر هماکنون در حبس خانگی به سر میبرند، به جرم شجاعت. به هر حال شنلقرمزی که یک داف ِ اسمی است و دل من هم در گرویش است، به مادربزرگش میگوید مودَبوزُگ. آنجا بودیم که شنلقرمزی مودَبوزُگش را زیر لحاف دید و گفت اوا! مودَبوزُگ چرا رفتین زیر لحاف؟ آیا سرما خوردهاید؟ مودَبوزُگ گفت نه دخترم. شنلقرمزی برآشفت و گفت اوا! چرا صدایتان اینریختی شده است مودَبوزُگ؟ آیا خروسک گرفتهاید؟ مودَبوزُگ گفت که خرسک چیست؟ شنلقرمزی گفت که خرسک نه، خروسک. مودَبوزُگ گفت گفت که نه خروسک هم نگرفته است. شنلقرمزی گفت بگذارید ببینم تب دارید؟ بعد رفت دست مودَبوزُگ را گرفت. گفت اوا! چهقدر پشم دارید مودَبوزُگ، آیا مومکتان تمام شده است؟ مودَبوزُگ گفت کمی مومک روی پیشخوان است، شنلقرمزی جان، آیا میشود آن را در درون مایکروویو/فر بگذاری؟ شنلقرمزی گفت چشم. حین چشم گفتن با مودَبوزُگ چشم تو چشم شد و گفت اوا، چرا ماسک هم زدید، آیا هوا آلوده است؟ مودَبوزُگ گفت من به آنفلوآنزای خوکی مشکوکم، دکترم گفته این ماسک را برصورت ببندم و از خانه خارج نگردم. شنلقرمزی گفت مودَبوزُگ گوشهاتون از زیر این کلاهه زده بیرون. بله مودَبوزُگ از این کلاههایی بر سر گذاشته بود که بعد از رنگ کردن مو بر سر میگذراند. مودَبوزُگ گفت بچه برو گمشو اونور اینقدر من رو به حرف نگیر. شنلقرمزی گفت خاک به سرم طرز حرف زدنتون شبیه گرگی است که در جنگل به تازگی با او ملاقات کردهام. مودَبوزُگ نقاب از چهره برداشت و کلاه از سر بکند و خواست تا نعرهها بزند، اما این نکرد و شنلقرمزی به سمت خود بکشید.
بدو گفت،
یوهاهاهاها
من گرگم و من گرگم، بزرگم و سترگم،
خاکستری پر کرکم،
طرفدار ِ تُم یورکم.
پیوهاهاها،
میخوام حالا بخورمت،
انجامت بدم بجوئمت.
شنلقرمزی گفت،
کوفت بخوری و زهر مار گرگ بیابون ِ بیکار،
بدم میییاد من از تو، بوئم میدی عین گه.
الانه با جیغ و داد،
از استثنایی تا سمپاد،
میریزن اینجا بدبخت
میزارن کون ِ باباد!
گرگه یهو تو هم رفت،
زیاد بودش هی کم رفت.
گفتش جیغ بزنی میآن کمک من، نه تو.
شنلقرمزی جیغ زد و کمک درخواست کرد،گرگهایی آمدند و تجاوزی گروهی صورت گرفت. گرگ اصلیه جسم مورد تجاوز قرار گرفتهی شنلقرمزی را خورد. گرگ فرعیا شروع کردند به دیدن سیمای خانواده از شبکهی یک. شنلقرمزی و مودَیوزُگش توی معدهی گرگ با هم چاق سلامتی کردند و مودَبوزُگ گفت که به او هم تجاوز صورت گرفته است. بعد هیزمشکن آمد تا به مادربزرگ سری بزند ، و اگر مادربزرگ حوصله داشت بروند تا سر تجریش یک هوایی بخورند. این دو مشخصاً به هم نظر داشتند و هم را خیلی دوست داشتند. اما هیزم شکن با گرگ اصلیه مواجه شد و با یک ضربت تبر، آن دو را از معدهی گرگ در آورد و بقیهی گرگها را هم دستگیر کرد و تحویل پلیس داد و شکایتنامه هم تنظیم کرد -چه مردی!- و بعد رییس پلیس ناحیه گفت که اگر حجاب مادربزرگ و شنلقرمزی درست بود، هیچوقت این تجاوز اتفاق نمیافتاد. و شنلقرمزی گفت توی خانهی خودمان، دو نفری حجاب کنیم؟ مگر سریال صدا و سیماست؟ و پلیس گفت مگر نیست؟ بعد دیگر سکوت سنگینی بر فضا مستولی شد و من هم خسته شدم بس که دلم دنبال یک بهانه گشت بس که ترانه خواندم برگ زمانه برنگشت. بله.
آخه تو محشری
ReplyDeleteاینقدر همیشه فوق العاده مینویسی که اصن انگشتانم از گذاشتن کامنت قاصر میشن
ReplyDelete