Monday, August 29, 2011

وِل وِل

 سوار تاکسی شدیم. یک آقایی کنار ما نشسته بود، چشم سیاشو بسته بود. طبیعتاً پاها رو باز کرده بود. انگار یک جور مسابقه باشه. و به کسی که پا شو بیشتر از هم وا کرده باشه کلید طلای یه خونه رو بدن. بعد یک نفر دیگه سوار شد. این چیزیه که توی تاکسی اتفاق می‌افته. اگه شما جلو نشسته باشین کسی سوار نمی‌شه اما اگه عقب نشسته باشین، کسی سوار می‌شه. ما بهم چسبیده بودیم -من و مسافر ِ تازه وارد- اما این وضعیت دلخواه ما نبود. بنده جرات کردم گفتم آقا، آقا. آقا چشمو وا کرد و بعدش به من نگاه کرد. گفتم یه کم می‌رین اون‌ورتر؟ آقا خیلی با ملاحظه چسبید به شیشه، مثل چسبونک. گفت ببخشید. گفت خوابش برده. امان از راه ِ بی‌عابر. این رو البته ضبط تاکسی اضافه کرد. که خیلی هم به جا بود.

No comments:

Post a Comment