Sunday, October 23, 2011

گودر - Aug 10, 2010

خاطرات مشترک رو گذاشتم تو کمد.
درشم قلف کردم.
کیلیدشم خوردم.
در کیونمم دوختم .
اصن بترکم.
اما کیلیده نیاد بیرون.
دوستای مشترک رو هم می‌خوام چال کنم.

یکی از دوستان رو داشتم چال می‌کردم ناگهان متوجه نکته‌‍ی باریکی شدم.
خیلی باریک.
می‌شد بهش گفت باریک‌الله.
دوسته گفت،
هی!
من نصفه نیمه چال شدم.
از این وضعیت بدم می‌آد.
من بهش گفتم خفه شه.
بهش گفتم زر ِ زیادی بزنه می‌کشم پایین می‌شاشم روش.
بهش گفتم تقصیر اونه.
همه چی.
حتی لکه ی نفتی/یا روند صلح در خاورمیانه/ یا بحران دارفور.
گفت پوت یور دور.
من شاشیدم بهش.
کشیدم پایین .
اون چشماشو بست.
بعد شاشیدم بهش.
انگار داشتم خواب استخر می‌دیدم.
ینی انقدر لذت داشت حتی.

No comments:

Post a Comment