خرده خمیر پرید گلوی کفتره. پشت پنجره نشسته بود سرفه میکرد. پنجره رو وا کردم گفتم چی شد پدرجان؟ داشت خفه میشد اما با این وجود با بالش اشاره کرد بزن پشتم. زدم پشتش، دو بار زدم پشتش. سرفهکنان گفت داشتم خفه میشدم. گفتم آره دیدم. گفت این خمیر نونتون خیلی سفت بود، یعنی خیلی سفت بود...دیدی که گیر کرد. گفتم بیات شده. اینا رو صبح ریختیم، الان دوازده است. بیات شده، خشک شده. کفتره یهو بُراق شد، نه گذاشت نه وردشت داد زد به من چه که بیات شده، به جهنّم که بیات شده، هی بیات شده بیات شده راه انداخته برا من. عن آقا، به جای رسیدن به قر و فرت یه خمیر با کیفیت برای ما بزار.
من که انتظار چنین حجمی از عصبانیت رو نداشتم گفتم اگه هلند بود من رو جریمه میکردن برای ریختن غذا برای شما. که یعنی اولا من دارم غذاتو میدم، دوماً برو خداتو شکر کن اینجا هلند نیست، همینم هست گیر کنه تو اون گلوت. گفت به درک که جریمه میکردن، با اون قیافهی همچو عنت واستادی با من یکه به دو میکنی؟ آدم ِ مزخرف؟ زشت! بیشرف! برو گمشو تو، قیم گرفت از اون ریخت عنترکیبت اصلاً. عفریته.
رفتم تو.
من که انتظار چنین حجمی از عصبانیت رو نداشتم گفتم اگه هلند بود من رو جریمه میکردن برای ریختن غذا برای شما. که یعنی اولا من دارم غذاتو میدم، دوماً برو خداتو شکر کن اینجا هلند نیست، همینم هست گیر کنه تو اون گلوت. گفت به درک که جریمه میکردن، با اون قیافهی همچو عنت واستادی با من یکه به دو میکنی؟ آدم ِ مزخرف؟ زشت! بیشرف! برو گمشو تو، قیم گرفت از اون ریخت عنترکیبت اصلاً. عفریته.
رفتم تو.
پیر کفترِ سلیطه
ReplyDelete