Saturday, September 1, 2012

پیرمرده چشمه‌ی مائه بوده

پیرمرده وارد داروخونه شد و رفت جلوی پیشخون. دکتر ازش پرسید نسخه داره؟ پیرمرده گفت نه. دکتر گفت چه دارویی می‌خواد؟ پیرمرده گفت دارویی نمی‌خواد و بلکه از این‌ها می‌خواد. دکتر گفت از این‌ها چیه؟ از این ویکسا؟ از این باندهای مخصوص سفت بستن دست؟ از اینا که می‌کنن تو دهن بچه واسه قبل ِ شکوفه زدن ِ دندون؟ از کودوما؟ کاندوم می‌خواد؟ پیرمرده گفت کاندوم چیه؟ از این‌ها می‌خواد. دکتر گفت می‌شه با دست درست اشاره کنه، تا اون بتونه ببینه که کجا رو نشون میده؟ یه دفعه پیرمرده روانی شد. گفت بابا گاییدی ما رو. دکتر گفت اِ ساکت آقا. پیرمرده گفت کوری؟ گفت نمی‌بینی من می‌گم کودوم؟ دکتر دستشو مث پرستارا آورد رو لبش، انگشت اشاره‌شو سیخ کرد، انگشته روی لبش عمود شد، گفت سیس. پیرمرده گفت بزنم تو ملاجت؟ دکتر گفت سیس. یک دفعه پیرمرده عصاشو آورد بالا بکوبه تو سر دکتر، همه‌مون نیم‌خیز شدیم. خانوم صادقی هم جیغ کشید. گفت وای خاک ِ عالم. خاک ِ عالم چی؟ تو سر کسی؟ تو سر خودش؟ تو سر ِ دکتر؟ تو سر پیرمرده؟ یا تو سر ِ من؟ خانوم صادقی ِ نامرد، هیچ‌وقت نفهمیدم منظورت چی بود. کی بود. پیرمرده رفت بیرون. دکتر که خم شده بود تا از عصای پیرمرده در امون بمونه گفت روانی بود. خانوم صادقی هم گفت روانی بود. خانوم پشت صندوقیه هم گفت روانی بود. منم اومدم بگم روانی بود -هرچند من از اوناشم که حرف تکراری نمی‌زنم و تازگی خودم رو حفظ می‌کنم-  اما چون خانوم صادقی حواسش بهم نبود نگفتم.

No comments:

Post a Comment