Sunday, September 4, 2011

Jul 15, 2010 - منی که منم

مهم نیست، حقوقم کم است و دوست دخترم ناراضی است. نه اینکه چون حقوقم کم است. اینکه 5 شنبه‌ها هم صب تا شب سر کارم روی مخش است.این مهم است. چون یک دختر همان‌قدر که آرامش می‌دهد همانقدر هم آرامش می‌گیرد. چه طور راضیش کنم. خانم سا من به همین چس تومن که می‌گیرم راضی ام. کارم را هم دوست دارم زیر کولر. من آدمی هستم که در کارهای کیون گشاد گونه از خود استعداد و نشاط خاصی نشان می‌دهم. 5 شنبه خراب شد که شد. به درک که خراب شد. احساس می‌کنم کل روزهای زندگی‌ام خراب بوده. کریس مارتین باید بیاید تعمیرش کند. من که مسخره کردن‌ها یادم نمی‌رود الان دم را دریافته‌ام. در کتابفروشی من کتابفروش هستم. نه مسخره‌ی کس دیگری. امروز کامی را دیدم و طناز و پانته آ، از خدا دوستهای قدیم خواستم و دیدمشان. یکی سوئد است، یکی می‌رود آمریکا و دیگری به زودی می‌رود استرالیا با اینکه گرین کارد هم دارد پیش ِ بی افش. من هم به امید ِ خدا که از فرط بزرگی نمی‌داند چه کند می‌خواهم بروم سربازی، البته تا بشود تعویق می‌ندازمش . شامورتی بازی در می‌آورم چون انقدر ابله نیستم که بی‌خیال این جوی آب ِ پر از آب هندوانه بشوم. سعی می‌کنم معافی بگیرم اگر نشد نوشته های سربازیم را کتاب می‌کنم و باز کنکور می‌دهم چون لیسانس قدر پشم در کیون گربه هم ارزش ندارد. آن‌وقت وام می‌گیرم برای اکولوژ. اما در اکولوژ ِ من باز هم کولر باد می‌راند و من مثل یک کیون گشاد اصیل لم می‌دهم پشت میز و زل می‌زنم به کتاب،مجله، گودر و موسیقی را بلند می‌کنم تا تو هی بیایی کوتاه کنی و راجع به بی‌تلز حرف‌های صدتا یه غاز می‌زنم، چیزهایی که به درد هیچ جا جز چاه مستراح نمی‌خورند.. این از من. یعنی از من بهتر از این در نمی‌آید. این بهترین حالتم هست. یک سری حالت‌های سگ و پاچه گیر هم دارم که چون به آرامش نسبی رسیده‌ام به سراغم نمی‌آید. برام مهم نیست که در آمدم کم است. یا کارم بی کاری است. برای من هیچی مهم نیست. مهم این است که مادرم کمتر بغض کند و دل ِ پدرم کمتر بگیرد.فعلاً این.‏

No comments:

Post a Comment