نه من پرنده نیستم.
ممکن هم نیست باشم.
پرنده که قرمز نمیپوشد.
صبحا که اینترنت نمیرود.
پرنده دس به خایه نمیشیند.
باید سیاه بپوشم.
نعمت مرده.
یک سال شده.
نعمت مرده.
یک سال شده.
داشتیم میرفتیم درکه.
حسین بود و سارا و خانوم سا هم خب بود.
هی میخواستیم برنامه کنیم نشده بود.
یکهو مهدی زنگ زد.
من چون مهدی دوست دارم.
گفتم اگر برنامه باشد ، درکه را دودر میکنم.
بدم میآد از درکه.
بدم میآد.
مهدی صداش،
ناسور بود.
گفت کسرا،
نعمت رفته هلال ، عکس بگیره.
بعد تصادف کرده و رفته.
نگفت مرده.
من ِ خر پرسیدم کجا رفته؟
کجا؟ گفت پاشو بیا خونهی امیر اینا، امیر هم خونهش بود.
گفتم مهدی چی میگی؟
داش گریه میکرد.
من زنگ زدم خانوم سا.
گفتم مرده، نعمت مرد.
گفت تا مطمئن نشدی نگو اینجوری.
گفت منم بیام؟
گفتم اونا چی پَس؟
بعد،
همه داغون بودیم.
من از بلوار دریا رد نمیشم آقا نعمت.
چون یادت میافتم.
اصن از جسی جیمز و رابرت فورد بزدل حرف نمیزنم چون یادت میافتم.
حتی الان یه سالی هس که چار-پن بار رفتم دونات.
یه بار،
آگهیتو بردم اونجا.
یه بار،
اومدیم سحر رو دیدیم.
از گلپایگان اومده بودن با امیر
چشمای امیر یادم نمیره در اون شب. چشمای کسی بودن که عزیزشو از دست داده.
سنگت رو گذاشته بودن.
چشاشون افتاده بود.
چشاشون میگفت ما غم داریم.
میگفت.
ما نشستیم.
جو سنگین بود.
دیگه پامون کشیده نشد زیاد به پارک دو پرنس.
فکر میکردیم برا چیزای دیگهاس.
اما الان یادمون میآد برا شماس بیشتر.
حالا اینا چه مهم؟
هیچی
کسشر
No comments:
Post a Comment